«معناى اول را که رب باشد نمى توان مراد از مولى در حدیث رسول الله گرفت، زیرا لازمه آن کفر است.و معناى دوم و سوم تا سیزدهم را نیز نمى توان گرفت، زیرا لازمه آن کذب و دروغ است، چون معلوم است که صحیح نیست بگوئیم: هرکس که رسول خدا عموى اوست، یا مثلا معتق اوست، یا مالک اوست، یا شریک اوست، و یا هم پیمان و هم عهد با اوست، على بن ابیطالب هم عموى او، و یا معتق او، و یا مالک او، و شریک او، و هم عهد با اوست، و معناى چهاردهم تا هیجدهم یعنى صاحب و همسایه و وارد بر قبیله و داماد و قریب را نمى توان مراد از حدیث گرفت، چون لازمه اش سخافت و کوتاهى معرفى و بى ارزش بودن این خطبه مهم است.
معنى ندارد که رسول خدا در این مجتمع عظیم، در بین مسیر، و گرماى هوا، امر به توقف کند و دستور بدهد که آنان که پیشاپیش رفتهاند مراجعت کنند، و آنان که از عقب مى رسند بمانند و حرکت نکنند، و همه را در یک محلى که منزلگاه نیست نگهدارد بر اساس وحى خداوندى که شبیه به تهدید صورت گرفت، و مردم هم که در رنجسفر و در گرماى هوا و نامساعد بودن محل توقف، بطوریکه چون روى زمین براى استماع خطبه مىنشستند، نیمى از رداى خود را زیر پا، و نیم دیگر را بر سر مىانداختند، که گرما از زمین و از آسمان آنان را به تعب نیفکند، آنگاه منبرى از کوهان هاى شتر ترتیب دهند، و پیامبر بر آن منبر بالا رود، و بگوید: چون خبر رحلت مرا خداوند به من اطلاع داده است، لذا این امر مهم و توقف مردم براى این جهت است که مبادا وقتش فوت شود، و مطلبى است که از نظر دین و دنیا در کمال اهمیت، بلکه در اقصى درجه عنایت است، آنوقت مردم را خبر دهد به مطلبى که هیچ فائدهاى بر آن مترتب نیست، و در اعلان عمومى آن آنهم بدین کیفیت و خصوصیت هیچ نیازى نباشد.مثل اینکه بگوید: هر کس که من همنشین او هستم و یا همسایه او و یا وارد بر قبیله و عشیره او و یا داماد او و یا نزدیک و قریب به او، على بن ابیطالب همانند من همنشین او و یا همسایه او، و یا وارد بر قبیله او، و داماد و نزدیک اوست.
ما این کار را درباره صاحبان عقلهاى ضعیف، احتمال نمىدهیم، تا چه رسد درباره صاحب عقل اول و انسان کامل: پیامبر رحمت و خطیب بلاغت.و علیهذا تهمت زشتى است که ما درباره پیامبر اسلام بعضى از این معانى را از کلمه مولى نسبت دهیم.
و بنابر فرض آنکه یکى از این معانى مراد باشد چه فضیلتى براى امیر المؤمنین علیه السلام خواهد بود که در آن محفل عظیم به او تهنیت گویند، و صدا به بخ بخ بلند کنند، و سعد بن ابى وقاص در حدیث وارد شده از او، این فضیلت را بر تمام شترهاى سرخ مو، و یا از تمام دنیا و آنچه در آنست، ترجیح دهد، اگر بنا به فرض عمر نوح را هم به او بدهند، و در این مدت طولانى از این شترهاى سرخ مو، و یا ازدنیا و ما فیها بهرهمند گردد؟!
و منعِم و عَقید، یعنى نعمتدهنده و همپیمان، اینها را هم نمىتوان مراد از مولى در حدیث گرفت.زیرا معلوم است که ملازمهاى نیستبین اینکه هر کس که رسول الله منعم او باشد على بن ابیطالب نیز منعم او باشد.و ملازمهاى نیستبین اینکه هر کس که رسول خدا با او همعهد و پیمان باشد على علیه السلام هم با او چنین باشد، مگر آنکه بگوئیم: مراد آنست که هر که رسول خدا در دین و هدایت و تهذیب و ارشاد و عزت در دنیا و نجات در آخرت منعم اوست، على علیه السلام نیز به مثابه پیامبر منعم اوست، چون قائم مقام او، و حافظ شریعت او، و مبلغ دین او، و اعلان کننده نهج و سنت اوست، فلهذا خداوند دین خود را به او کامل کرده، و نعمتخود را تمام نموده است.و در اینصورت با معناى امامت و ولایتى که ما درصدد اثبات آن هستیم انفکاک ندارد و مساوق با همان جهتى است که از معناى اولویت و ولایتبه معناى ریاست و صاحب اختیارى استفاده مىشود.
و در عقید بگوئیم: مراد از پیمان، عهدهائى بوده است که بین رسول خدا و بعضى از قبائل براى صلح و آرامش، و یا براى نصرت آنحضرت منعقد شده است، و امیر المؤمنین علیه السلام در این پیمانها بعد از رسول خدا به منزله پیغمبر خدا هستند که براى تنظیم سلطنت اسلامیه، و حکومت الهیه، و رفع هرج و مرج، قیام و اقدام نمایند.و در اینصورت نیز با معناى ولایتبه معناى امامت و ریاست عامه الهیه منافات ندارد، و مطلوب در هر حال حاصل است.
و محبّ و ناصر نیز در هر صورت و بر هر تقدیر نمىتواند مراد از حدیثشریف باشد، زیرا که منظور از من کنت محبه او ناصره فعلى ناصره او محبه اگر اخبار از وجوب محبت و نصرت مؤمنان بر على بن ابیطالب، و یا انشاء این معنى است، و معنایش این مىشود که: هر کس من دوستدار او هستم، و یارىکننده او هستم، على دوستدار و یار اوست، و یا بر على واجب است که دوستدار و یار او باشد، در اینصورت لزومى نداشت که این اخبار از محبت و نصرت على و یا انشاء وجوب آنها را در حضور جمعیتبگوید، و به مستمعان ابلاغ کند، بلکه لازم بود رسول خدا به خود امیر المؤمنین علیه السلام اخبار دهد، و یا انشاء وجوب کند.
مگر اینکه مراد از خطبه و استماع تودههاى مردم، جلب عواطف و تشدیدمحبت آنها به على علیه السلام گردد که چون بدانند امیر المؤمنین در رتبه و درجه پیغمبر اکرم، دوستدار و یار آنهاست، بنابراین بر آنها لازم است از او متابعت کنند، امر او را گردن نهند و هیچگاه در مقام خلاف و رد گفتار او برنیایند.
و چون رسول خدا صلى الله علیه و آله گفتار خود را با جمله من کنت مولاه آغاز کردند معلوم مىشود که بنابراین تقدیر، از محبت و نصرت اراده نفرموده است مگر همان - گونه محبت و نصرتى را که خود نسبتبه افراد مؤمنین داشته است.فلهذا على علیه السلام همچنین محبتى به مردم دارد، و چنین نصرتى از آنها مىنماید.
و در اینصورت این نوع از محبت و نصرت همانند محبت و نصرت رسول خدا اختصاص به زعیم دین و دنیا و مالک امور، و دافع از کیان و ناموس آنها و نگهدار بیضه اسلام خواهد داشت، و این معنى همان معناى اولویتبه آنها از نفوسشان است که اگر نباشد، گرگان درنده، و وحوش درهم شکننده، و ایادى اعادى کفر و نفاق، جامعه اسلام را درهم مىشکنند، و دستهاى عناد از هر سو دراز مىشود، غارتهاى بنیاد برکننده اموال مسلمین را مباح، و نفوسشان را در معرض هلاک، و ناموس و حرم خدا را هتک مىنمایند.و دیگر غرض از دعوت و بسط نظام دین از بین مىرود.و البته کسى که در محبت و نصرت تا این سر حد باید بوده باشد او خلیفه خداوند بر روى زمین و خلیفه رسول خدا خواهد بود.و اینست معناى ولایت کبراى الهیه.
و اگر مراد از حدیث، اخبار از وجوب محبت و نصرت على بن ابیطالب استبر جماعت مؤمنان و یا انشاء این معنى است، و معنایش این مىشود که: هر کس که من دوستدار و یار او هستم او دوستدار و یار على بن ابیطالب است، و یا بر او واجب است که دوستدار و یار على باشد، در اینصورت این معنى امر تازهاى نبود که محتاج به خطبه و تشکیل اجتماع مردم بدین نحو بوده باشد، زیرا معلوم است که چون امیر المؤمنین از مؤمنان است، طبق آیات قرآن کریم، مردم او را دوست دارند، و یا باید دوست داشته باشند.
از این گذشته اگر مراد از حدیث انشاء و یا اخبار از محبت مسلمانان و یا نصرت آنها نسبتبه امیر المؤمنین علیه السلام بود، باید بفرماید: من کان مولاى فهو مولى علىّ یعنى هر کس محب و یا ناصر من استباید او محب و ناصر على باشد،در صورتى که معناى مولى محب و ناصر است نه محبوب و منصور.و بنابراین نمىتوان معنائى براى این حدیث قائل شد.و شاید به ملاحظه همین هتسبط ابن جوزى در «تذکره» خود ص 19 گفته است که: در این حدیث نمىتوانیم لفظ مولى را بر معناى ناصر حمل کنیم.
و نیز از این گذشته وجوب محبت و نصرت مسلمین، اختصاص به امیر المؤمنین ندارد، بلکه بر مسلمین لازم است که همه مؤمنین را دوست داشته باشند و آنها را یارى کنند.بنابراین وجه اختصاص امیر المؤمنین علیه السلام بدین جهت چیست؟ و اگر از محبت و نصرت، یکدرجه و مرتبه مخصوص از آن اراده شود که از محبتهاى معمولى که رعایا و امت نسبتبهم دارند بیشتر است، مانند وجوب پیروى و اطاعت، و امتثال اوامر و تسلیم در برابر فرامین، در اینصورت مرجع این محبت و نصرت، همان حجیت و امامت است، بخصوص که نبى اکرم همانند آنرا در حدیثبراى خود بیان کرده و فرمودند: من کنت مولاه فعلى مولاه، و تفکیک بین این دو مزیت، در کلام واحدى که داراى سیاق واحدى است معنى ندارد.
بارى از این معانى بیست و هفتگانه که براى مولى بیان شد تا بحال در بیست و دو معناى آن بحث کردیم، و معلوم شد که هیچیک از آنها نمىتوانند مراد و منظور از لفظ مولى در حدیث ولایتباشند، باقى ماند پنج معناى دیگر:
1- ولى 2- اولى بالشىء (سزاوارتر به چیزى) 3- سیّد (آقائى که مالک بنده و یا آزادکننده بنده نباشد، و بدین لحاظ به او مولى نگویند، بلکه به جهت نفس سیادت و آقائى به او مولى گویند) 4- متصّرف فى الامر (متصرف در چیزى) 5- متولّى فى الامر (متولى و صاحب اختیار در چیزى).
اما معناى سید نیز باید همان معناى اولى از نقطهنظر سیادت دینیه عامه بر امت اسلام باشد، زیرا که معنى ندارد رسول اکرم صلى الله علیه و آله با آنکه سیادت خودش الهى بود به پسر عم خود سیادتى بدهد که در آن ظلم و ستم باشد.
و همچنین معناى متصرف در امر باید تصرف الهى معنوى باشد که همان مساوق با سیادت الهیه و ولایتسبحانیه است.تصرف در امر را بسیارى معناى ولایتشمردهاند، همچنانکه فخر رازى در تفسیر خود از قفال در تفسیر آیه مبارکه:
و اعتصموا بالله هو مولاکم[1] آورده است که قفال گفته است: هو مولاکم یعنى سیدکم و المتصرف فیکم یعنى خداوند آقاى شما و متصرف در امور شماست.و نیز سعید چلبى مفتى روم، و شهاب الدین احمد خفاجى هر دو آنها در تعلیقه خود بر تفسیر «بیضاوى» آوردهاند، و در «صواعق» از معانى حقیقیه مولى شمرده است، و کمال الدین جهرمى نیز در «ترجمه صواعق» آورده است، و محمد بن عبد الرسول برزنجى در «نواقض»، و شیخ عبد الحق در «لمعات» خود ذکر کردهاند.
و بنابراین مراد از این مولى متصرفى است که خداوند سبحانه او را برانگیخته است که متبوع واقع گردد و عالم بشریت را به مدارج و معارج انسانیت و رستگارى رهبرى کند، پس او اولى و سزاوارتر است از غیر خود در تصرف در جامعه انسانى.و او باید یا پیغمبر مبعوثى باشد، یا امام واجب الاطاعة که از ناحیه آن پیامبر منصوص باشد به امر حضرت خداوندى.
و همچنین معناى متولّى امر و صاحب اختیار در امور باید اینطور باشد تا بتواند از طرف خدا به حق اختیارات مردم را در دست گیرد و آنها را به کمال، هدایت کند.
ابو العباس مبرد متولّى امر را از معانى مولى شمرده است، آنجا که خداوند فرماید:
بان الله مولى الذین آمنوا[2] یعنى: خداوند متولى امور مردمى است که ایمان آوردهاند.آنگاه گفته است که ولى و مولى یک معنى دارند.و ابو الحسن واحدى در تفسیر «وسیط» خود، و قرطبى در تفسیر خود در آیه شریفه:
بل الله مولاکم[3] آوردهاند که مراد از مولى متولى امور است.و ابن اثیر در «نهایه»، و زبیدى در «تاج العروس» و ابن منظور در «لسان العرب» همین معنى را براى مولى ذکر کردهاند، و گفتهاند: از این قبیل است معناى حدیث وارد از رسول خدا صلى الله علیه و آله که: ایّما امراة نکحتبغیر اذن مولاها فنکاحها باطل «هر زنى که بدون اذن متولى در امور خود نکاح کند، آن نکاح باطل است».و در روایتىآمده است: بغیر اذن ولیها یعنى متولى امر خود.
و بیضاوى در سه جاى از تفسیر خود: در قوله تعالى:ما کتب لنا هو مولانا[4] «آنچه خداوند براى ما نوشت، اوست متولى امور ما»، و در قوله تعالى:و اعتصموا بالله هو مولاکم[5] «اعتماد و استمساک به خدا کنید که اوست متولى امور شما»، و در قوله تعالى:و الله مولاکم[6] «و خداوند متولى امور شماست»، آورده است که مراد از مولى در این آیات متولى امر است.
و ابو السعود عمادى در تفسیر خود در آیه شریفه:و الله مولاکم[7] «و خداوند مولاى شماست»، و در آیه شریفه:هى مولاکم[8] «آتش مولاى شماست» ذکر نموده است که مراد از مولى، متولى امر است.و راغب اصفهانى در «مفردات» خود نیز همینطور ذکر کرده است.
پی نوشت:
[1] ـ آی? 78، از سور? 22: حجّ.
[2] ـ آی? 11، از سور? 47: محمّد صلّی الله علیه و آله .
[3] ـ آی? 150، از سوره 3: آل عمران .
[4] ـ آی? 51، از سور? 9: توبه . و تمام آیه اینست : قُلْ لَن یُصِیبُنَا إِلَّا مَا کَتَبَ اللَهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَ عَلَی اللَهِ فَلْیَتَوَکَّلُ الْمُؤمِنُونَ.
[5] ـ آی? 78، از سور? 22: حجّ.
[6] ـ آی? 2، از سور? 66: تحریم .
[7] آی? 2، از سور? 66: تحریم .
[8] ـ آی? 15، از سور? 57: حدید.
نظر بدهید |