و از احمد بن حسن زاهد درواجکى در تفسیر خود نقل است که: المولى فى اللغة من یتولى مصالحک فهو مولاک یلى القیام بامورک و ینصرک على اعدائک «مولى در لغتبه کسى گویند که متولى مصالح توست، اوست مولاى تو که به امور تو قیام مىکند! و تو را بر علیه دشمنانتیارى مىنماید»! و به همین مناسبتبه پسر عمو و معتق (آزادکننده بنده) مولى گویند.و پس از این مولى اسم واقع شد براى کسى که بر چیزى ثبات و دوام داشته باشد، و از آن جدائى و مفارقت نکند.
و زمخشرى در «کشاف»، و ابو العباس احمد بن یوسف شیبانى در «تلخیص کشاف»، و نسفى در تفسیر خود، در قوله تعالى:انت مولانا[9] «تو هستى مولاى ما»، و نیشابورى در «غرائب القرآن» در گفتار خداوند:انت مولانا[10]، و در گفتار دیگر خداوند: فاعلموا ان الله مولاکم[11] «پس بدانید که خداوند مولاىشماست» و در گفتار دیگر خداوند: هى مولاکم[12] «آتش است مولاى شما» در همه این موارد گفتهاند: مراد از مولى متولى امر است.
و بر همین نهجسیوطى در «تفسیر جلالین» در آیه شریفه:انت مولانا[13] «تو هستى مولاى ما»، و در آیه شریفه:فاعلموا ان الله مولاکم[14] و در آیه شریفه: قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا هو مولانا[15]. «بگو (اى پیغمبر) به ما هیچ گزندى از جانب کفار نمىرسد مگر آنچه خداوند براى ما مقدر نموده است.اوست مولاى ما»، - یعنى متولى امرنا - مشى کرده و مولى را به معناى متولى و صاحب اختیار و مدبر امور گرفته است.
این بحثى بود که در اطراف معانى عدیده مولى شد، و دانسته شد که: در حدیثشریف ولایت غیر از معناى ریاست کلیه و امامت الهیه و صاحب اختیارى امت اسلام همانند پیامبر اعظم نمىتواند معنائى داشته باشد.
علاوه بر این، آنچه ما به صدد آن مىباشیم آنست که: بعد از خوض در بطون لغت عرب و مجامیع ادب و جوامع عربیت آنچه به دست مىآید، آنست که: حقیقت معناى مولى، اولى به شىء یعنى سزاوارتر به چیز است، و معنائى غیر از این ندارد، و همه معانى به این معنى بازگشت مىکنند.و این معناى اولویت در همه معانى ملحوظ بوده، و در هر یک به نوع عنایتخاصى استعمال شده است.
و علیهذا مولى فقط یک معنى دارد و بس، و آن سزاوارتر و اولى است.و این اولویتبه حسب استعمال در هر موردى تفاوت مىکند.و قبل از ما این نظریه را ابن بطریق که از اعلام طائفه شیعه در قرن ششم است در کتاب «عمده» خود بیان کرده، و کم و بیش این معنى از بسیارى از علماء اهل سنت در وقتى که معناى مولى را نمودهاند استفاده مىشود.
در حدیث غدیر مَولی به معنای اوّلی می باشد
و یکى از ادله آنکه معناى اول و متبادر به ذهن از لفظ مولى، اولى بشىء استخبرى است که مسلم در «صحیح» خود از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت کردهاست که آنحضرت فرمودند: لا یقل العبد لسیده مولاى: «بنده به آقاى خودش نگوید: مولاى من»! و در حدیث ابى معاویه این جمله را اضافه دارد که: فان مولاکم الله «به علت اینکه مولاى شما خداست».و این خبر را بسیارى از ائمه حدیث در تالیفات خود آوردهاند.[16]
شعر أخْطَل نصرانی در مدح عبدالملک بن مروان در معنای مَولی
شیخ ابو الفتوح رازى گوید: در حدیث من کنت مولاه فعلى مولاه از معانى وارده در کلمه مولى هیچ احتمال نکند، جز اولى یا سید مطاع چنانکه اخطل گوید عبد الملک مروان را.و اخطل ترسا بود، ممکن نیست که بر او حواله توان کردن که او را غرضى بوده استیا میلى به این مذهب و این جماعت.و ممدوح وى آنست که در عداوت اهل البیت علم بود، مىگوید:
فما وجدت فیها قریش لاهلها اعف و اوفى من ابیک و امجدا 1
و اورى بزندیه و لو کان غیره غداة اختلاف الناس اکدى و اصلدا 2
فاصبحت مولاها من الناس کلهم و احرى قریش ان یجاب و یحمدا 3
1- «طائفه قریش براى خلافت کسى را که اهلیتبراى آن را داشته باشد غیر از پدرت (مروان حکم) عفیفتر و کثیر الوفاتر که بهتر حق را از موردش بستاند و به اهلش برساند، و عزیزتر و رفیعتر نیافتند.
2- او با هر دو آتش گیرانهاى که در دست داشت آتش را از اعماق بیرون آورد، و اگر هر آینه غیر از او کسى دیگر خلیفه مىشد دوران اختلاف مردم به محرومیتهاى بیشتر و آوازههاى بدون محتوى منجر مىشد.
3- و اینک تو (عبد الملک بن مروان) در حالى هستى که مولا و سید و پیشواى خلافتى براى جمیع مردمان! و سزاوارترین فرد از افراد قریش مىباشى که به نداى تو لبیک مىگویند، و تو را مورد تمجید و تحسین و تحمید قرار مىدهند»!
و على اى حال به لفظ مولى، سید و اولى خواست.[17]
و از جمله ابیاتى که صراحت در امامت و امارت امیر المؤمنین علیه السلام دارد، و ازلفظ مولى استفاده مىشود ابیات عمرو بن عاصى است که چون معاویه به او نامه مىنویسد و بر علیه امیر المؤمنین و حمایت از خودش او را از محل اقامهاش در فلسطین به سوى خود در شام دعوت مىکند، او در جواب، قصیدهاى مفصل در مقام و منزلت و امارت و امامت امیر المؤمنین علیه السلام مىگوید، و آنرا براى معاویه مىفرستد، و مىخواهد بفهماند که تو مرا براى یارى خودت با چنین شخصیتى مواجه مىکنى! و نتیجه و بهره من از این دعوت باید چیز بزرگ و با ارزشى باشد نه چیز کوچک و کماهمیت.و از جمله ابیات این قصیده که شاهد بر مقام ماست این ابیات است:
و کم قد سمعنا من المصطفى وصایا مخصصة فى على 1
و فى یوم خم رقى منبرا و بلغ و الصحب لم ترحل 2
فامنحه امرة المؤمنین من الله مستخلف المنحل 3
و فى کفه کفه معلنا ینادى بامر العزیز العلى 4
و قال: فمن کنت مولى له على له الیوم نعم الولى[18] 5
1- «و چه بسیار سفارشها و وصیتهائى را که درباره على بن ابیطالب که اختصاص به او داشت ما از مصطفى شنیدیم.
2- و در روز غدیر خم پیامبر بر منبر بالا رفت و تبلیغ على را نمود در حالى که اصحاب آنحضرت کوچ نکرده بودند.
3- و مقام امارت و ریاست مؤمنان را به او عطا نمود، از طرف خداوندى که قراردهنده جانشین است، و آن خداوند این مقام امارت را به امیر المؤمنین علیه السلام عطا کرد.
4- و دست على در دست رسول خدا بود، که به طور اعلان و آشکارا به امر خداوند عزیز و بلندمرتبه ندا مىکرد:
5- و چنین گفت که: هر کس من مولاى او هستم در امروز على بن ابیطالببراى او ولى خوب و شایستهاى است».
أشعار أبوتمام طآئی و عَبْدِی کوفی دربار? غدیر
و شاعر معروف عرب و عربیت ابو تمام: ادیب قرن دوم و سوم در این موضوع چنین گوید:
و یوم الغدیر استوضح الحق اهله بضحیآء لا فیها حجاب و لا ستر 1
اقام رسول الله یدعوهم بها لیقربهم عرف و یناهم نکر 2
یمد بضبعیه و یعلم انه ولى و مولاکم فهل لکم خبر 3
یروح و یغدو بالبیان لمعشر یروح بهم غمر و یغدو بهم غمر 4
فکان لهم جهر باثبات حقه و کان لهم فى بزهم حقه جهر[19] 5
1- «و در روز غدیر حق مىخواستبراى اهلش واضح شود در روز روشن آفتاب برآمده که در آن هیچ حجاب و پردهاى نبود.
2- رسول خدا على را بر پا داشت، و مردم را در آن روشنائى فراخواند، تا اینکه شایستگى و پسندیدگى به آنها نزدیک شود، و زشتى و بدى از آنها دور گردد.
3- دو بازوى على را به بالا مىکشید، و مردم را اعلام مىنمود که اوست ولى خدا و مولاى شما! پس آیا شما چنین علم و اطلاع حاصل از مشاهده را دارید؟!
4- پیامبر با بیان و وضوح، شب و صبحگاه به جماعتى رفت و آمد داشت که شبانگاه آنها در ظلمتشدید فرو مىرفتند، و صبحگاه نیز در ظلمتشدید فرو مىرفتند.
5- و آن جماعت چنان بودند که براى اثبات حق على و اعتراف به آن، سخن خود را بلند و آشکارا کردند، همچنانکه براى گرفتن و ستردن حق على نیز سخن بلند کرده و آشکارا نمودند». و عبدى کوفى از شعراء اهل بیت و معاصر حضرت صادق علیه السلام در ضمن قصیدهاى طولانى چنین گوید:
و کان عنها لهم فى خم مزدجر لما رقى احمد الهادى على قتب 1
و قال و الناس من دان الیه و من ثاو لدیه و من مصغ و مرتقب 2
: قم یا على فانى قد امرت بان ابلغ الناس و التبلیغ اجدربى 3
انى نصبت علیا هادیا علما بعدى و ان علیا خیر منتصب 4
فبایعوک و کل باسط یده الیک من فوق قلب عنک منقلب 5
عافوک لا مانع طولا و لا حصر قولا و لا لهجبالغش و الریب 6
و کنت قطب رحى الاسلام دونهم و لا تدور رحى الا على قطب 7
و لا تماثلهم فى الفضل مرتبة و لا تشابههم فى البیت و النسب[20] 8
1- «و چون حضرت احمد که هادى امت است در خم بر روى کوهانهاى شتر بالا رفت، افرادى از آن جماعتبودند که پیوسته مىخواستند خلافت را از على منع و طرد کنند و به دور افکنند.
2- و در حالى که بعضى از آن جماعتبه پیامبر نزدیک بودند، و بعضى در کنار آنحضرت سکنى گزیده بودند، و بعضى گوش فرا مىدادند، و بعضى انتظار وقوع حادثهاى را داشتند، پیغمبر صلى الله علیه و آله گفت:
3- بپاخیز اى على! زیرا که من مامور شدهام به اینکه تبلیغ کنم و به مردم برسانم، و تبلیغ براى من سزاوارتر است.
4- من على را به عنوان هدایت و علم رهبرى بعد از خودم نصب کردم و بدرستى که على بن ابیطالب بهترین فرد پسندیده و انتخاب شده و گزیده شده براى منصب امامت است.
5- پس آن جماعتبا تو (اى على) بیعت کردند و هر یک از آنها دستخود را براى بیعتبه سوى تو دراز کرد، و لیکن این بیعت از فراز دل و قلب بود نه از درون آن، و خواسته آنان از تو منقلب و به سوى غیر تو منعطف و متوجه بود.
6- ایشان تو را از هر بدى و علت و ناپاکى مبرا و منزه مىدانستند، نه ازجهتسعه و قدرت تو منعى بود، و نه از جهت گفتار و سخن تو کوتاهى و ضعفى بود، و نه از جهت تحریض و اصرار به غش و خیانت و شک و تهمت متهم بودى!
7- تو اى على قطب آسیاى اسلام و محور گردش آن بودى نه ایشان، و هیچگاه چرخ آسیا بدون قطب نمىگردد.
8- نه در فضیلت و شرف هم رتبه ایشان بودى! و نه در اصالتخاندان و نسب شبیه آنان بودى»!
بارى اینها همه شواهدى است که معناى مولى، امام و پیشوا و حاکم بر مقدرات مردم و صاحب اختیار امور دنیوى و اخروى آنان از جانب حضرت حق تعالى است.یعنى آن که به مقام فناء فى الله رسیده و بین او و حضرت حق در سیر مراتب تقرب، هیچ بعد و فاصلهاى نمانده است، تمام حجابها و فاصلههاى ظلمانى و نورانى برداشته شده است، و اینستحقیقت ولایت که همان مقام عبودیتحقه حقیقیه و آخرین درجه سیر از کمالات بشر است.
بزرگان از اهل ادبیّات عرب که مَوْلی را به معنای امام و أوْلی گرفته اند
و غیر از امیر المؤمنین علیه السلام و شعراى هم عصر رسول خدا و هم عصر با ائمه طاهرین - سلام الله علیهم اجمعین - که تا به حال یاد کردیم بسیارى از بزرگان فضل و فضیلت و بلاغت و ادب و عربیت هستند که یا در زمان ائمه علیه السلام بوده و یا بعد از ایشان آمدهاند و درباره غدیر و ولایت و فضایل و محاسن و مناقب امیر المؤمنین علیه السلام - که متخذ از معناى مو0ى و مستفاد و مستنبط از احادیثى است که در آنها کلمه ولایت و یا مولى بکار رفته - اشعارى سرودهاند که در بین اهل عربیت، کلام و شعر ایشان مورد اتفاق و اجماع است، همانند دعبل خزاعى، و امیر ابو فراس، و حسین بن حجاج، و حمانى کوفى، و شریف علم الهدى سید مرتضى، و شریف سید رضى، و ابن رومى، و صنوبرى، و مفجع، و صاحب بن عباد، و ناشى صغیر، و ابن علویة، و ابن حماد، و ابن طباطبا، و ابن عودى نیلى و جوهرى، و زاهى، و تنوخى، و صولى نیلى، و ابوالعلا سروى، و مهیار،[21] و فنجکردى، و ابو الفرج رازى. و ما از بعضى از همین بزرگان نیز اخیرا یاد کردیم، وبرخى از ابیات رشیق و عالى المضمون آنان را به عنوان شاهد آوردیم.آیا کسى مىتواند در معانى کلمات این اعلام که بعضى از آنها را اصل و اصول عربیت دانستهاند شک نماید؟
9] ـ آی? 268، از سور? 2: بقره .
[10] آی? 268، از سور? 2: بقره
[11] ـ آی? 40، از سور? 8: أنفال .
[12] ـ آی? 15، از سور? 57: حدید
[13] ـ آی? 286، از سور? 2: بقره .
[14] ـ آی? 40، از سور? 8: أنفال .
[15] ـ آی? 51، از سور? 9: توبه .
[16] ـ «الغدیر» ج 1، منتخبی از ص 362 تا ص 370.
[17] ـ «تفسیر أبوالفتوح رازی » ج 2، ص 198.
[18] ـ این اشعار جزء قصیده ای است که عمرو بن عاص از مصر برای معاویه فرستاد؛ و چون معاویه می خواست او را از ولایت مصر عزل کند با این قصیده که در ذمّ او و مدح أمیرالمؤمنین علیه السّلام بود منصرف شد. این ابیات را در «أنوار نعمانیّه » سیّد نعمت الله جزایری در ص 38 و ص 39 آورده است .
[19] ـ «دیوان أبی تمام طائی » ص 143. و شرح حال أبو تمام را خطیب در «تاریخ بغداد»، ج 8، از سص 248 تا ص 253، تحت عنوان حبیب بن أوس أبو تمام طائی شاعر آورده است .
و در «مناقب » ابن شهرآشوب ج 1، ص 539 این پنج بیت را با یک بیت دیگر آورده است ؛ و آن بیت اینست :
أحجَّةُ ربّ العالمین و وارثُ النَّبیِّ ألا عهدٌ و فیّ و لا اصر
[20] ـ از أبو محمّد سفیان بن مصعب عَبدی کوفی است (الغدیر، ج 2، ص 292).
[21] ـ در کتاب «نقض » که معروف است به «بعض مثالب النّواصِب فی نقض بعض فضائح الرَّوافض » تصنیف أبو رشید عبدالجلیل قزوینی رازی ، در ص 247 آورده است که : مَهیار بن مرزویه کاتب ، از فرزندان انوشیروان عادل است .
نظر |