به گزارش جهان، شهید انصاری پیش از این به مدت پنج سال و نیم (از سال 1383- 1389) رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در سودان بود.
آنچه در ادامه می خوانید خاطرات حجت الاسلام سیدحامد ملکوتی تبار، رایزن فرهنگی سابق ایران در سودان است که پس از آن شهید والامقام مسؤولیت را به عهده گرفت:
در آخرالزمان، شهادت خوبان امت را گلچین می کند . آری به واقع مزد ایثار و از خودگذشتگی های خوبان امت رسول (ص) باید شهادت باشد. و چه خوب عاقبتی و چه نیکو سرنوشتی است کشته شدن در راه خدا که آرزوی همه ماست. اما رسیدن به این آرزو شرط دارد. گلچین شدن، مشروط به خوب بودن است .
بارها از خود می پرسیم خوب بودن یعنی چه ؟ چکار کنیم که خوب باشیم ؟ شهدا همچون چراغ هدایت انسانها، به ما میگویند که چگونه باشیم. آنها با عمل و رفتارهای خود راه را به ما نشان داده اند.
کار باید برای رضای خدا باشد
صدای تو در گوشم طنین انداز است که گفتی : کار را برای رضای خدا انجام بده وبه نتیجه اش فکر نکن ،اگر کار برای خدا باشد نتیجه اش هر چه باشد خیر است. او می گفت : اخلاص که باشد اثر می کند و پیش می رود، کار بدون اخلاص هیچ اثری ندارد .
عشق به امام خمینی(ره)
خرداد ماه سال 1390 بود. برای برگزاری مراسم سالگرد حضرت امام در سودان با شهید انصاری (ره) مشورت کردم. او گفت هرکاری برای امام انجام دهیم کم است و حق او ادا نمی شود. امام خمینی (ره) خیلی به گردن ما حق دارد. تمام این فرصت های خدمت، بخصوص کارهای فرهنگی خارج از کشور مدیون انفاس قدسی امام است.
توجه به همه اقشار جامعه
شهید انصاری در قالب های تنگ و تعریف شده نمی گنجید. او به همه اقشار جامعه فرهنگی از صدر تا ذیل توجه و عنایت داشت. به گونه ای که همه فکر می کردند شهید انصاری بیشترین توجه و عنایت و محبت را به آنان دارد، حال آنکه شهید انصاری نسبت به همه این گونه بود. دانشگاه بین المللی آفریقا، دانشگاه خارطوم، دانشگاه علوم قرآنی امدرمان در سودان، همه و همه مراکز دانشگاهی شهید انصاری را همکار خود می دانستند. علمای دینی و شیوخ او را متعلق به خود می دانستند. مراکز و نهادهای مردمی او را از خانواده و اعضای خود معرفی می کردند. حتی مردم عادی کوچه و بازار سراغ او را می گرفتند. شاید محدود کردن دایره دوستان او سخت باشد و بهتر است بگویم همه مردم سودان اعم از دانشگاهی و علمایی و عموم اقشار جامعه او را می شناختند و جای خالی او را احساس کردند و بارها و بارها سراغ او را می گرفتند و حال او را می پرسیدند.
اهتمام به امور مستمندان و فقرا
او بارها می گفت: فلسفه حضور ما در سودان خدمت به این مردم است. مردمی که عاشق امام و انقلاب اسلامی ایران هستند ولی مشکلات اقتصادی و فقر آنها را زمین گیر کرده. و اگر ما به اینها بتوانیم خدمتی بکنیم روح امام را شاد کرده ایم. او از هر فرصتی برای کمک به مردم نیازمند سودان استفاده می کرد. البته او سعی داشت کمکهایش را کسی نبیند. بعدها متوجه شدم که افراد نیازمند زیادی که شهید انصاری به آنها محبت داشته و به آنها کمک می کرده است و به آنها سرکشی داشته و حال آنها را جویا می شده است، حالا بعد از اتمام ماموریتش آنها سراغ او را می گرفتند و از خاطرات خود با شهید انصاری می گفتند. و در فراق او اشک می ریختند.
شیخ عمامه سفید
روزی برای دیدن یکی از کارگردانان معروف سینمای آفریقا به منزلش رفتم. به محض ورود، پسر خردسالی که شش سال بیشتر نداشت به من نزدیک شد و بعد از حال و احوال، از من پرسید: شیخ عمامه سفید کجاست؟ گفتم منظورت را متوجه نشدم. پدرش جلو آمد و گفت منظورش آقای انصاری است. گفتم چطور مگر او را می شناسد؟ گفت حاج آقای انصاری برای اولین بار که به منزل ما آمد، یک تیر و کمان برای پسرم آورد، این کار او باعث شد که او را از یاد نبرد و دائما از او یاد می کند و چون اسمش را نمی تواند بخاطر بسپارد او را به عنوان شیخ عمامه سفید می شناسد.
شیخی که مرز نمی شناخت
مشغول امور روزانه بودم که روزی شهید انصاری از ایران به من زنگ زد و با عجله موضوعی را گفت و کاری را از من خواست که مربوط به سودان نبود. به او گفتم حاج آقا این موضوع که مربوط به سودان نمی شود. گفت : درست است مربوط به سودان نیست، ولی آیا می توانی بگوئی مربوط به من و شمای طلبه هم نیست؟ پس وظیفه دینی ما چه می شود؟ آیا روز قیامت هم می توانیم بگوییم وظیفه ما نبود؟
منادی وحدت و تقریب
برایش شیعه و سنی فرقی نداشت و همه را یکسان می دید. من در طول آشنائی خود با آن شهید بزرگوار هرگز ندیدم که تلاشهایش در امور فرهنگی بین مخاطبان شیعه و اهل سنت تفاوت قائل شود. او برای برگزاری نشست تقریبی با هیئت علمای سودان در تهران خیلی تلاش کرد و برای برگزاری نشست مشابه در سودان شب و روز نمی شناخت. او بود که حلقه وصل شیعه و سنی در ایران وسودان بود. او بود که با فکر تقریبی و وحدت آفرین خود بذرهای محبت و اتحاد را در بین دو ملت ایارن و سودان کاشت و اکنون میوه های آن در حال به ثمر رسیدن است. علمای اهل سنت در فراغ او اشک می ریختند گویا برادر خود را از دست داده اند.
گریه کارکنان محلی
فروردین 1389 بود، مراسم تودیع و معارفه حاج آقای انصاری و بنده در سودان برگزار شد، دیدم که کارکنان دست در گردن شهید انصاری (ره) می اندازند و با همدیگر اشک می ریزند. این صحنه ها تا حدودی توجیه داشت اما در سفرهای بعدی آقای انصاری به سودان، شاهد بودم کارکنان با شنیدن خبر آمدن ایشان، اشک شوق در چشمانشان حلقه می زد و به محض دیدن او، با صدای بلند شروع به گریه کردن می کردند و بعد از دقایقی آنها را به زور از همدیگر جدا می کردیم. این رفتار باعث شد که من به شوخی به یکی از کارکنان محلی می گفتم: احمد! چه سری است وقتی تو آقای انصاری را می بینی به جای حرف زدن با او، فقط گریه می کنی ولی مرا که می بینی، لبخند می زنی. گفت: حاج آقای انصاری برای من مثل پدر است و وقتی او را بعد از مدتی می بنیم از شوق دلتنگی اشکم جاری می شود و گریه به من امان صحبت کردن با او را نمی دهد ولی شما جوانید و مثل برادرید. وقتی شما را می بینم خوشحال می شوم و لبخند می زنم.
اشک مسؤولین سودانی در فراق او
هنوز یک ماه از پایان ماموریت شهید انصاری (ره) در سودان نگذشته بود. شیوخ و مسؤولان فرهنگی سودان برای دیدار با رایزن فرهنگی جدید، به رایزنی می آمدند. روزی شیخ علی محی الدین، شیخ برجسته و معروف سودان و شاعر بنام سودانی به دیدن من آمد. از او استقبال کردم و او بر روی مبلمانی در اتاقم نشست. کنارش نشستم و حال و احوالش را پرسیدم ولی متوجه شدم او متحیر است و ناآرام و دائما به اطراف نگاه می کند. از او علت این ناآرامیش را جویا شدم. چند لحظه ای سکوت کرد و بعداز لحظاتی شروع کرد به گریه کردن.
برای من عجیب بود که یک سودانی در فراق یک ایرانی، اشک بریزد. سعی کردم آرامش کنم تا گفتگویمان را آغاز کنیم ولی نتوانستم. بیش از ده دقیقه طول کشید و در این مدت ایشان گریه می کرد و می گفت چگونه آرام شوم در حالی که جای خالی انصاری را می بینم؟ چگونه گریه نکنم در حالی که باید بپذیرم که انصاری از میان ما رفته است. گفتم او اگر چه با پایان ماموریتش از سودان رفته است ولی هنوز هم دلش برای مردم سودان می تپید.
خلاصه تلاش من برای آرام کردن شیخ علی بی نتیجه ماند. به ذهنم رسید زنگی به خود آقای انصاری بزنم و گوشی را به شیخ علی بدهم شاید با شنیدن صدای او آرام بگیرد. تلفن را برداشتم و شماره حاج آقا را گرفتم. گوشی را برداشت. به او گفتم حاج آقا با دل این مردم چه کرده ای که در فراق شما این چنین دلتنگند. و مدام اشک می ریزند. گفتم شیخ علی محی الدین آمده و ده دقیقه است در فراق شما در حال گریه کردن است. من نتوانستم اورا آرام کنم گوشی را می دهم به او تا با شنیدن صدای شما آرام شود.
گوشی را به شیخ علی دادم و گفتم بیا شیخ انصاری پشت خط است. گوشی را گرفت ولی به جای صحبت کردن، گریه بود که بین این دو رد وبدل شد. و نتوانستند صحبتی بکنند. گوشی را گرفتم متوجه شدم که شهید انصاری هم در حال گریه است. به او گفتم حاج آقا من از شما خواستم شیخ علی را آرام کنی خودتان هم که دارید گریه می کنید گفت آقای ملکوتی مردم سودان آنقدر خوب وباصفا هستند که نمی توانم توصیف کنم بگذار ماموریت شما هم تمام شود آن موقع به شما خواهم گفت که جدائی از آنها چقدر سخت است.
چای فروش سودانی از او می پرسد
در سودان چای فروش ها کنار خیابان بساط می کنند که عموما از قشر کم درآمد و فقیر جامعه سودان هم هستند. روزی کنار یکی ازاین چای فروش ها که در سودان به آنها " ستات شای " می گویند نشستم تا برایم چایی بیاورد، نگاهی به من کرد و پرسید: شما ایرانی هستید؟ گفتم: آری. پرسید: در سودان چه کار می کنید؟ گفتم: رایزن فرهنگی ایران هستم. پرسید: مگر شیخ ابراهیم انصاری رفته است؟ گفتم: آری مدتی است ماموریتش به پایان رسیده و به ایران برگشته است. بعدها متوجه شدم که شهید انصاری برای انس و الفت با اقشار کم درآمد سودان و کمک مالی به آنان به بهانه چای نوشیدن، آنان را مورد محبت خود قرار می داده است.
آرامش بخش در اوج سختی ها ومشکلات کاری
بارها اتفاق افتاد در اثر فشار کارها و ناملایمات در ماموریت، با شهید انصاری تماس می گرفتم. و در فاصله چهار پنج دقیقه، آنچنان انگیزه و آرامشی می داد که مشکلات را فراموش می کردم و دلگرم به کار ادامه می دادم. مدتها فکر می کردم شهید انصاری به واسطه اینکه رایزن فرهنگی سودان بوده، با من این گونه رفتار می کند، ولی بعدها متوجه شدم بقیه هم چنین تصوری دارند و در حقیقت او با همه اینگونه است .
احترام فوق العاده به سادات
در اولین دیدار من با شهید انصاری، به هنگام خداحافظی و بیرون رفتن من عقب تر ایستادم تا حاج آقای انصاری اول از در خارج شوند ولی او جمله ای گفت که هنوز در گوشم طنین انداز است. او گفت : آقای ملکوتی اگر من بر "سادات" مقدم شوم روز قیامت جواب پدرم را چگونه بدهم؟ من متوجه مفهوم سخن او نشدم عرض کردم: حاج آقا منظورتان از این جمله چیست؟ گفت: پدرم به من سفارش کرده که ابراهیم! سعی کن هرگز در زندگی بر "سادات" مقدم نشوی. با این توصیه پدرم اگر تخلف کنم، عاقبت بخیر نمی شوم.
سکوت و آرامش
در اداره او را با صفت آرام و ساکت یاد می کردند. و از اینکه در معرض توجه دیگران قرار بگیرد گریزان بود. او هرگز در صدد ابراز وجود و اظهار فضل نبود. سخنرانیهای او همیشه با اکراه خود و اصرار دیگران بود.
شهید ثالث عرصه اقتدار فرهنگی
شهید انصاری (ره) پس از شهید رحیمی از کارکنان رایزنی ایران در هند و شهید گنجی رایزن فرهنگی ایران در پاکستان، سومین شهید عرصه اقتدار فرهنگی است که تقدیم انقلاب اسلامی ایران شد. و گفته اند که باب شهادت همیشه باز است برای آنان که در راه خدایند و در راه او تلاش میکنند، پاداش آنان شهادت خواهد بود.
گفته اند بهشت را به بها می دهند نه به بهانه. خدایا من دستانم خالی است و عملی که موجب این پاداش بزرگ باشد ندارم تا تقدیم محضرت کنم، ولی مپسند که از شهید انصاری جداشویم و در قیامت او را نبینیم.
کد مطلب: 330406