سوال:
چگونه در نماز حضور قلب پیدا کنیم؟
جواب:
باید عبادت را به سوی حضور قلب سیر داد. البته پیدا کردن حضور قلب مشکل نیست. گاهی باید امری را آموخت، اما بعضی از امور نیاز به آموزش ندارد. در جایی خواندم که در یکی از مناطق وقتی جوانی از دنیا میرود، زن هایی را دعوت میکنند که با خود زنی و گریه، مجلس عزا را گرم کنند! این خانم ها حتماً دورهی این کارها را دیده و آموخته اند، اما مادر آن جوان، هیچگاه نیاز به تعلیم گریستن ندارد. چون توجه و حضور در او تجلّی یافته است. همواره با او زندگی میکند و نمیتواند آن را فراموش نماید.
اگر این گونه جذب خداوند شدیم و خدا ما را جذب کرد، دیگر نیاز به آموختن نداریم. در این صورت، انسان از خود بی خود میشود و حتی اگر در حال کسب و کار باشد، باز به یاد خدا خواهد بود. از همین رو، گفته شده است:
«جَذْبةٌ مِنْ جَذَباتِ الرَّحْمانِ خَیْرٌ مِنْ عِباَدَةِ سَبْعینَ سَنَة؛ یک جذبه از جذبههای خدا از هفتاد سال عبادت بهتر است. »1 و یا در جای دیگر آمده است: «جَذبَه مِن جَذَباتِ الحَقِّ تُوازی عَمَل الثَقَلَینِ؛ یک جذبه از جذبههای خدا با عمل جن و انس برابری میکند. »2
پس سعی کنیم اندکی به جملات نماز دل دهیم و توجه داشته باشیم که چه میگوییم و با چه کسی سخن میگوییم؟ اگر خداوند نعمت هایش را یک لحظه بگیرد، چه خواهیم کرد؟ آیا نباید در برابر این همه نعمت شکر گزاری کرد؟ آیا نباید به خواست نعمت دهنده نیز توجه داشت؟ اگر اندکی دل را گرو بگذاریم، جذبه نیز حاصل میشود.
حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) میفرماید: « اولین مرتبهی حضور قلب تفصیلی توجه به معانی الفاظ است در مثل نماز و دعا» در حدیثی از امام صادق (علیه السلام) نیز آمده است: مَنْ صَلّی رَکَعَتَینِ یَعْلَمُ ما یَقُولُ فیِهما اِنْصَرَفَ وَلَیسَ بَیْنهُ وَ بَیْنَ اللهِ ذَنْبٌ اِلاّ غُِفرِ لَهُ.3 کسی که دو رکعت نماز بخواند در صورتی که بداند چه میگوید، نمازش به پایان می رسد، در حالی که بین او و خداوند گناهی نیست، مگر آن که آمرزیده شده است. آری، کسی که چنین نمازی بخواند، گویی پس از نماز از حضور خدا برگشته است و برای نماز بعدی میخواهد دوباره به حضور خدا برسد، چنین کسی، دیگر گناهی نخواهد کرد. (اِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاِء وَالَمُنْکَرِ)4 پس نماز، شروع خوبی برای سیر الی الله است.
نظر بدهید |
باید ببینیم هویت انسانیمان چیست؟
«لَهُمْ قُلُوبٌ لایَفْقَهونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنْ لا یُبْصِرونَ بِها وَ لَهُمْ ءاذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها اولئِکَ کَالاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلَّ أولئِکَ هُمْ الْغافِلُونَ»؛1
زیرا دلهایی دارند که با آن حقایق را دریافت نمیکنند و چشمانی دارند که با آنها نمیبینند و گوشهایی دارند که با آنها نمیشوند. آنان همانند چارپایان، بلکه گمراهترند. آری، آنها همان غافلان هستند.
کسانی که به جهنّم میروند، ابزار دارند ولی استفاده نمیکنند. چشم و گوش دارند ولی بصیرت و شنوایی ندارند. قلب برای عمیقنگری به مسایل است، ولی فرد استفاده نمی کند. مثل چارپایان میماند، بلکه بدتر. چون حیوان ابزار تفکّر و ادراک را ندارد، توقّعی هم از او نیست. امّا انسان این ابزار را دارد، پس باید به مسیر تکامل بیاید.
«اُولئِکَ هُم الْغافِلونَ»؛2
آری آنها همان غافلماندگانند.
آسیب جدّی در مسیر تکامل انسان، غفلت است. خود را گم کرده است و متوجّه هم نیست که کجاست و چه باید بکند؟ مانند این است که سرمایهی میلیونی در اختیار فردی قرار دادهاند و او از درد فقر بنالد . گاه بعضی افراد از خدا مینالند. آیا او باید به جای ما حرکت کند؟ اگر ما هنوز لذت عبادت را نچشیدهایم، باید خودمان شروع کنیم و گرنه دیگری به جای ما حرکت نمیکند.
حقیقت غفلت
این غفلت چگونه است؟ از کدام غفلت، انسان ضرر بیشتری میکند؟ پیش از این بیان شد که انسان با حیوان تفاوت دارد. انسان خواستهها و امیالی دارد که با حیوان مشترک است. غضب، شهوت، ترس، و... در انسان و حیوان وجود دارد.
امّا تفاوت ما با حیوان چیست؟ اگر انسان از این تفاوت غافل شود، از حیوان بدتر است. شهوت و خورد و خوراک را که حیوان هم دارد . هیچگاه هم از آن غافل نمیشود. هیچ فردی نیست که از خوردن غافل شود. هیچ کس نیست که وقتی به بلوغ جنسی میرسد، همسر نخواهد .
آنچه موجب فرق انسان با حیوان است، هویت انسانی است. بسیاری از انسانها، این هویت انسانی را ندارند و تنها ظاهر و شمایلشان انسانی است و قیافهی آنهاست که با حیوانات متفاوت است.
وقتی از خودشناسی سخن میگوییم، یعنی به دنبال هویت انسانی خویش هستیم. اگر از این هویت غافل شویم، مانند چارپایان بلکه بدتر هستیم؛ چون حیوان فرصتی را هدر نمیدهد. او بر مبنای غریزه میداند که دشمنش کیست. موش از همان روز نخست، از گربه میترسد. گربه به خوبی میداند که اگر دلدرد داشته باشد، کدام گیاه را بخورد تا درمان شود. از این جهت، انسان حتّی از حیوان هم ضعیفتر است. بچههای حیوانات در روزهای نخستین روی پا میایستند در حالی که فرزند انسان اگر نه ماهه راه بیفتد، میگویند که زود راه افتاده است. اینها مهم نیست، آنچه مهم است، هویت انسانی است. تفاوتی نمیکند که انسان چه زبان و نژادی داشته باشد. مهم نیست در کجا زندگی میکند . اگر فرزند پیامبر اولوالعزم هم باشیم و خود را نیابیم، بدبخت خواهیم بود. باید ببینیم هویت انسانیمان چیست؟
نکتهی مهمّی که در اینجا باید به آن توجّه داشت، این است که انسان برای خودشناسی، به شناخت خداوند نیازمند است و بین انسان و خدا، رابطهی دو طرفه وجود دارد. اگر خدا را فراموش کردیم، خود را نیز فراموش میکنیم؛ و چنانچه خود را فراموش کنیم، خدا را هم فراموش کردهایم.
«وَ لاتَکوُنوا کَالذَّینَ نَسُوا اللهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»؛3
و چون کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را دچار خودفراموشی کرد.
نتیجهی اینکه انسان خدا را نشناسد، چیست؟ در ادامه آیهی شریفه چنین آمده است:
«أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون»؛4
آنان همان گناه کارانند .
یعنی فرد، اهل فسق میشود. هر کاری میخواهد میکند؛ چون مسیر و راه را نیافته است و نمیداند چه کند.
سوال:
کتاب سودای روی دوست (موانع و راهکارهای عملی ارتباط و دیدار با حضرت ولیّ عصر، امام زمان ارواحنا فداه) را خواندم؛ حال سوال این جاست که از بین این همه دستور، کدام مجرّبتر است؟ توصیه شما چیست؟
جواب:
بندگی خداوند متعال، که عمل به وظیفه و ترک عصیان الهی است.
توضیح بیشتر این که:
کسب ورع، پارسایی و تحصیل فضایل اخلاقی میتواند چنان معنویت و نورانیتی را به ارمغان بیاورد که انسان را در شمار یاران ویژه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) وارد گرداند؛ چنان که امام صادق (علیهالسلام) در این باره میفرمایند: هر کس شاد میشود که از اصحاب قائم (سلام الله علیه) باشد، میبایست که منتظر باشد و بر اساس ورع و محاسن اخلاق عمل نماید، در حالی که منتظر است.1
ورع، بسی والاتر و بالاتر از تقوا است، چرا که تقوا در حقیقت انجام تمام واجبات و پرهیز از تمام محرّمات است، اما ورع علاوه بر انجام واجبات و ترک محرمات، انجام مستحبات و پرهیز از شبهات و مکروهات را نیز در بر دارد. اگر در تقوا تمام فرایض انجام میشود، در ورع نسبت به تمام مستحبات نیز علاقه و نشاط نشان داده میشود. اگر در تقوی از تمام محرمات دوری میشود، در ورع از هرگونه شبهه و عمل مکروهی نیز پرهیز میشود. اگر در تقوی از گناه پرهیز میشود، در ورع از محیط و زمینه گناه نیز اجتناب میشود.
بر اساس احادیث و بیانات اهل بیت (علیهم السّلام)، کسی در شمار یاران خاص امام زمان (ارواحنا فداه) وارد میگردد که با ورع و پارسایی شدید، تمام اراده و خواست خود را تحت تدبیر و مشیت الهی قرار داده و محبّت و رضایت خویش را در رضایت و محبّت حضرت دوست محو و فانی گردانیده باشد. همین باریابی به مقام رضایت و محبت خاص الهی است که انسان را محرم اسرار و همنشین اولیای خاص الهی میگرداند؛ چنان که در حدیث قدسی2 آمده است که خداوند متعال در شب معراج خطاب به پیامبر محبوب خویش چنین فرمود:
ای احمد، پس کسی که به رضای من عمل کند، او را سه خصلت را ملازم او میکنم: معرفت به شکری را به او عنایت میکنم که نادانی با آن مخلوط نگردد، و او را چنان به یاد خود میدارم که هیچ فراموشی با آن مخلوط نشود، و چنان محبّتی به او عطا میکنم که با محبّت هیچ کدام از مخلوقات سودایش نکند. پس هنگامی که مرا دوست داشت، او را دوست میدارم و چشم قلبش را به جلالم باز میکنم و بنده خاص خودم را از او مخفی نمیدارم.3
بیشک، برترین بنده خاص خداوند در زمانه ما، حضرت بقیة الله الاعظم (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) میباشد که توفیق ملاقات ایشان، بر اساس این حدیث قدسی، در گروی جلب رضایت خداوند تبارک و تعالی است:
وصال او طلبیدن نه کار هر خامی است بسوز ای دل اگر با منت سر یاری است
عبادت و ورع و زهد و علم میباید به وصل او نرسد هر که زین هنر عاری است4
مرحوم شیخ رجبعلی خیاط (نکوگویان) در این باره میگوید:
کوشش کن قلب تو برای خدا باشد! وقتی قلب تو برای خدا شد، خدا آنجا است. وقتی خدا آنجا بود، همه آن چه مربوط به خداست، در آنجا حاضر و ظاهر خواهد شد. هر وقت اراده کنی، همه نزد تو خواهند آمد؛ چون خدا آنجا است. ارواح همة انبیا و اولیا آنجا هستند. اراده کنی، مکه و مدینه همه نزد تو هستند. ... پس کوشش کن قلبت فقط برای خدا باشد، تا همة آنچه مخلوق خداست، نزد تو حاضر باشند.5 ... اگر غیر خدا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواستهای، و اگر خداخواه شدی قیمت نداری: مَن کانَ لِلّهِ کانَ اللهُ لَهُ، اگر در تمام لحظات مستغرق در خدا باشی، انوار الهی در تو تابش میکند و آنچه بخواهی، به نور الهی میبینی.6
ای خدا خواهم خداییام کنی مهدوی دینی سمائیام کنی
گر مرا با خود بدانی یک زمان ارزشش به از زمین و آسمان7
تنها راه نجات
سوال:
اعتقاد پلورالیست ها بر چیست؟
جواب:
پلورالیستها معتقدند، آنچه همه میگویند، درست است؛ هم کسی که میگوید خدا یکی است ، هم کسی که معتقد است خدا دو تا ست و هم کسی که معتقد است خدا سه تاست . اگر چهارمی هم چیز دیگری بگوید، درست است. حال آن که حق، یکی بیش نیست:
«فَما ذا بَعْد الْحَقَّ اِلا الضَّلالُ».1 و بعد از حقیقت جز گمراهی چیست؟
جمله ادیان ز یک دین بیش نیست جز الوهیّت رهی در پیش نیست
باطل راههای مختلفی دارد، امّا حق، یک راه مستقیم بیشتر ندارد: «صراطٌ مُسْتَقیم».2 با این حال بعضیها به نام «صراطهای مستقیم» کتاب مینویسند. بین دو نقطه، تنها یک خط مستقیم وجود دارد و بقیهی خطهایی که آن دو نقطه را به هم میرساند، کمانی است.
راه مستقیم، فقط یکی است. وقتی سوال میپرسند که «صراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقیم»3 که در قرآن آمده یعنی چه؟ میفرمایند: یعنی: صِراطٌ عَلیَّ مُستَقیم 4 غیر از علی (علیه السّلام) و راه علی (علیه السّلام) و راه فرزندان علی (علیهم السّلام) راه مستقیمی نیست. هر چیزی غیر از او باشد، انحراف است. امیرالمومنین (علیه السّلام) میزان حق است و ما برای آنکه خود را بشناسیم باید میزان حق را بشناسیم و با آن خود را بسنجیم.
سوال:
از امام صادق (سلام الله علیه) نقل شده که حضرت فرمودند: «القَلبُ حَرَمُ الله فَلاتَسکُن فِی حَرَمِ الله غَیرالله؛ قلب حرم خداست، پس غیر خدا را در آن جا را مده.»
آیا باید این گونه برداشت نمود که انسان باید، مهر و محبّت هیچ کس غیر از خدا را در دل جا ندهد؟ به بیانی دیگر این که غیر از خدا هیچ کس را دوست نداشته باشد و به آنها علاقه نشان ندهد؟ (البته غیر از معصومین(علیهم السّلام) یعنی انسان پدر، مادر، برادر،همسر، فرزندان، دوست و... را دوست نداشته باشد وبه آن ها محبت نورزد؟
جواب:
فقط باید خدا را دوست داشت.
حال او گفته عده ای را دوست بدار و عده ای را نه، باید همه علاقه ها و محبت ها را با او میزان کرد.
این دوستان را که گفتید، اگر خداوند می خواهد که دوستشان بداریم با آن ها باشید وگرنه نه.